توسط محمود معظمی
تا به حال از خودتان سوال کردهاید که چرا همیشه دوروبرتان شلوغ است؟
افرادی که نماز میخوانند هیچ از خود سوال کردهاند که چرا وقتی اقامه
میبندند و شروع به نماز خواندن میکنند، هزار فکر در سرشان میآید؟ (که
شکیّاتِ نماز هم از همینجا حاصل میشود). اصلِ کار چنان فراموش میشود
که ممکن است یادش برود چند رکعت نماز خواندهاست!
آیا تا به حال از خود پرسیدهاید چرا؟
اجازه دهید به صورت یک داستان حقیقی برایتان تعریف کنم…
من معمولاً آدمِ ساکتی هستم. سالهاست که ساکتم. مگر موردی باشد یا ضرورتی وجود داشته باشد که صحبت کنم.
چون رفتوآمدم در داخل شهرها معمولاً با تاکسی است؛ وقتی سوار تاکسی
میشوم، ساکت نشستهام و یا در مسافرت با یک جمع، من ساکت نشستهام. حتی
در جایی مثل مهمانی یا گردش، ساکتم و معمولاً گوش میکنم.
بعد از مدتی متوجه میشوم این سکوت بار سنگینی است!
ناگهان یک نفر از آن طرف داد میزند:«خب، محمود آقا دیگر چه خبر؟ حالتان چطور است؟»
میگویم: «ممنون، خوبم».
و دوباره سکوت حکمفرما میشود…
کمی بعد دوباره سوالی دیگر از من میپرسند!
از خودم میپرسم:
چرا اینقدر اصرار هست که سکوت را بشکنیم؟
چرا اینقدر ما از سکوت و خلوت فرار میکنیم؟
توجه کردهاید؟ مثلاً موسیقیِ موردِ علاقهمان را درخواست میکنیم، بگذارند و گوش کنیم. تا شروع به پخش میشود، همه شروع به حرف زدن میکنند! چرا؟ مگر این موسیقی را درخواست نکردیم؟ خب بنشینیم و گوش کنیم.
به تجربه دریافتم سکوت و خلوت برای انسان کارِ مشکلی است.
آدم سرِ خودش را به تلویزیون، رادیو، روزنامه، صحبتکردن، تلفنکردن گرم میکند که خلوت و سکوت را حس نکند!
سوارِ هر ماشینی که میشوم، چون ساکت هستم، بلافاصله راننده یا شروع به
صحبت میکند یا رادیو را روشن میکند. از خودم میپرسم: چرا؟
راستی چرا ما اینقدر از سکوت و خلوت فرار میکنیم؟
یک روز به یکی از عزیزانم گفتم این را به خاطر بسپار که:
«انسان در سکوت و خلوت بزرگ میشود. بزرگی و عظمتِ بشر، ناشی از تمرکز و سکوت است».
جوابِ مسائلِ ما در «سکوت» است نه در هیاهو و تماشای تلویزیون یا رادیو گوش دادن!
چرا «سکوت» را میشکنیم؟
شاید دلیلش این باشد که نمیخواهیم با خودمان روبهرو شویم.
نمیخواهیم افکارمان بالا بیایند و خودشان را به ما نشان دهند! کدام افکار؟ افکاری که جزئی از من و حرفِ درونِ من هستند.
تمامِ کسانی که به عنوانِ بزرگان و پیامبران از آنها نام میبریم، بالاجبار یا به انتخاب خودشان مدتهای طولانی در سکوت بودهاند. یا چوپان بودهاند یا در مسیر بیسروصدایی بودهاند یا تشویق شدهاند که «سکوت» کنند و جوابِ خیلی چیزها را پیداکردهاند.
مطمئن باشید آلبرت انیشتین، رابطه نسبیت را در خیابان لالهزارِ تهران پیدانکردهاست!
حضرتِ محمد یا حضرت عیسی در شهر نیویورک، وحی نگرفتهاند!
میخواهم به شما پیشنهادکنم که:
قدرِ «سکوت» را بدانید و تعمداً و با برنامه برای رشد و بزرگشدنِ روح و روانتان تمرینِ «سکوت» کنید و روزهی «سکوت» بگیرید.
آموزش مرتبط: دیگران چگونه به آرزوهای خود میرسند؟!
تمرین:
حداقل دو تا ۱۵ دقیقه، شب قبل از این که بخوابید، رادیو و تلویزیون و
صحبتکردن و… همه را کنار بگذارید و ۱۵ دقیقه با خودتان خلوت کنید و اجازه
دهید این افکار از درونتان عبورکنید.
برای این که خوب جا بیفتد، فکرکنید کنار پنجره نشستهاید و در حال تماشای عبور و مرور مردم هستید
نه قضاوت میکنید، نه حکم میدهید، نه میگویید تندتر یا کندتر برو.
بایست کنارِ پنجرهی ذهنت و به درونت نگاه کن.
بعضی فکرها نامطبوعاند، برخی گناهآلود، برخی شوقانگیزند، برخی به
آدم قدرت و انرژی میدهد. در آن لحظه درگیر این موضوعات نباشید. فقط اجازه
دهید افکار بیایند و بروند، و فقط ناظر باشید.
شاید کار آسانی نباشد
ولی به شما پیشنهاد میکنم این تمرین را انجام دهید. مطمئن باشید پس از ۲۱
روز تا ۱ ماه، تغییرات عظیمی در خودتان احساس خواهید کرد.
صبحها قبل از این که از بستر بیرون بیایید. چشمتان که باز شد، خدا را شکر کنید که زندهاید و نفس میکشید و مأمنی دارید؛ و بعد اجازه دهید افکار از ذهنتان بگذرد.
من سالهاست این تمرین را انجام میدهم و باید بگویم
تمام این برنامه و سخنرانیها و ایدهها و راههای زندگیام را من
در این خلوتها پیداکردم. امیدوارم شما این تمرین را جدی بگرید و از
پیشرفتهایتان را با من در میان بگذارید.
امیدوارم که همانطور که در
ادیانِ مختلف به روزهگرفتن توصیه میشود(یعنی ما بر غذاخوردنمان کنترل
داشتهباشیم و جلوی نفسمان را بگیریم و انضباط روحی و روانی پیدا کنیم)
یک روزی هم بر ما رسم شود که روزهی سکوت بگیریم.
معروف است که گاندی
هفتهای یک روز(حداقل) روزهی سکوت میگرفت. و در آن سکوت بود که
راهحلها را پیدامیکرد. در آن لحظات بزرگ بود که ایشان رسالت خود را
پیدا کرد.
بیایید به هم کمک کنیم که:
سکوت و لحظاتِ سکوت را که
میتواند لحظاتِ مرگباری به نظرِ ما برسد، به لحظاتِ امیدبخش، نجاتبخش و
لحظاتی تبدیل کنیم که راهکارهای زندگی را به ما نشان دهد.
به قول حضرت حافظ:
سالها دل طلبِ جامِ جم از ما میکرد
آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا میکرد
جواب و سوال در درونِ من و شماست. بیرون از خود دنبال آن نگردید.
پیشنهادمیکنم:
سکوت را با خاموشی، با مرگ مساوی ندانیم. سکوت، مرگِ جهل است.